گذری بر گلستان سعدی | حکایت یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت ...

یکی را زنی صاحب جمالِ جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علّتِ کابین در خانه مُتَمَکِّن بماند و مرد از مُحاورتِ او به جان رنجیدی و از مجاورتِ او چاره ندیدی، تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش.

کدخبر : 27678
سایت سرگرمی روز :

یکی گفتا: چگونه‌ای در مفارقتِ یارِ عزیز؟

گفت: نادیدنِ زن بر من چنان دشخوار نیست که دیدنِ مادرزن.

گل به تاراج رفت و خار بماند

گنج برداشتند و مار بماند

دیده بر تارکِ سَنان دیدن

خوشتر از رویِ دشمنان دیدن

واجب است از هزار دوست برید

تا یکی دشمنت نباید دید

 مردی به دلیل وفات همسر جوانش در غم و اندوه است، اما از حضور مادرزن پیرش در خانه ناراحت و رنجیده‌خاطر است. دوستانش برای دلداری به دیدنش می‌آیند و او اینگونه ابراز می‌کند که نبود همسرش برایش دشوار نیست بلکه دیدن مادرزنش بیشتر او را آزار می‌دهد.

او به شکلی شاعرانه به مقایسه بین زیبایی و زشتی می‌پردازد و بیان می‌کند که گاهی بهتر است از هزار دوست جدا شوی تا یک دشمن را ببیند. در واقع، او از درد و سختی دیدن مادری که یادآور فقدان همسرش است، سخن می‌گوید.

 

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر: