حکایتی جذاب گلستان سعدی | توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته...
توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته...
توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویشبچهای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده. به گور پدرت چه ماند؟ خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده.
درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود.
خر که کمتر نهند بر وی بار
بیشک آسودهتر کند رفتار
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید
وآن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید
به همه حال اسیری که ز بندی برهد
بهتر از حال امیری که گرفتار آید
یک توانگرزاده بر سر مزار پدرش نشسته و با پسر درویش در مورد عظمت گور پدرش بحث میکند. او به زیبایی و سنگینی قبر خود اشاره میکند و درویش پاسخ میدهد که با وجود گور مجلل، پدرش به بهشت رفته، در حالی که پدر توانگر در زیر آن سنگها نمیتواند حرکت کند.
سرگرمی روز : در ادامه، درویش تأکید میکند که کسی که در سختی و مشقت زندگی کرده، در لحظه مرگ راحتتر و سبکبارتر خواهد بود، برعکس کسی که در نعمت و آسایش زندگی کرده و مرگ برای او دشوارتر خواهد بود. در نهایت، او بیان میکند که آزادی یک اسیر بهتر از وضعیت یک امیر گرفتار است.